چرا تصمیم خوب لزوماً نتیجه خوب ندارد؟

شما در حال مطالعه درس شماره 3 از مجموعه حوزه تصمیم‌گیری هستید.

مشاهده این محتوا فقط برای کاربرانی ممکن است که اشتراک پریمیوم دارند. برای دسترسی، اشتراک پریمیوم تهیه کنید.

مقدمه:

فرض کنید یک مهندس طراح تصمیم می‌گیرد یکی از ستون‌های ساختمان را حذف کند. ساختمان ساخته می‌شود و سال‌ها پابرجا می‌ماند. حالا سوال این است: آیا چون ساختمان مقاوم بوده، حذف ستون تصمیم درستی بوده؟

یا تصور کنید مدیری با تحلیل دقیق نتیجه می‌گیرد بهترین زمان عرضه محصول، پایان ماه بعد است. دو روز قبل از تاریخ مقرر، جنگ جهانی سوم شروع می‌شود. دیگر کسی حال و حوصله چنین محصولی ندارد. آیا تصمیم مدیر اشتباه بود؟

تعارف را کنار بگذاریم. حتی اگر به این سوالات پاسخ منفی دهیم، باز هم در بسیاری موارد، خوب یا بد بودن تصمیم را بر اساس نتیجه‌اش می‌سنجیم. آن تیم باخت؟ پس مربی ضعیف بوده. آن محصول شکست خورد؟ لابد مدیران ضعیفی داشته. آن‌ها از هم طلاق گرفتند؟ اصلاً از ابتدا به درد هم نمی‌خوردند.

پیوند زدن کیفیت تصمیم به نتیجه‌اش، نوعی سوگیری است که تا حدی در همه ما وجود دارد. اما در مسیر توسعه مهارت تصمیم‌گیری، باید روبه‌روی این سوگیری بایستیم. ما باید بدانیم شاید بهترین تصمیم را گرفته باشیم، اما پیامد نامطلوب باشد؛ یا برعکس، شاید در تصمیم‌گیری افتضاح عمل کرده باشیم، اما نتیجه خوبی رقم بخورد.

سوگیری نتیجه: آیا نتیجه خوب همیشه قرار است نتایج خوب داشته باشد؟


.

چرا نتیجه تصمیم معیار خوبی برای ارزیابی کیفیت آن نیست؟

وقتی یک تصمیم‌گیرنده حرفه‌ای هستیم، در حد توان و با در نظر داشتن محدودیت‌های زمانی و مالی، تلاش می‌کنیم بیشترین و دقیق‌ترین اطلاعات را جمع‌آوری کنیم. جوانب مختلف را می‌بینیم، احتمالات را پیش‌بینی می‌کنیم و ذهن‌مان را تا حد امکان از سوگیری‌ها دور می‌کنیم تا بهترین تصمیم را بگیریم.

هیچ چیزی کاملاً قطعی نیست. هر چقدر هم جوانب مختلف را سنجیده باشیم، همیشه شاید عاملی ناشناخته روی پیامدها تأثیر بگذارد. احتمالات، روی برگه هستند؛ در دنیای واقعی، حریف شما شاید واقعاً چهار بار پشت سر هم جفت شش بیاورد، در حالی که احتمال آن کم‌تر از یک در میلیون است.

.این عدم قطعیت، خیلی اوقات زنجیره میان کیفیت یک تصمیم و پیامدهای آن را قطع می‌کند. ما شاید با توجه به اطلاعاتی که در این لحظه داریم، بهترین اقدامات را کرده باشیم، اما آن چیزی که احتمالش کمتر بود، اتفاق بیفتد.

پس درست است که تصمیم خوب خیلی اوقات به نتیجه خوب منتهی می‌شود و تصمیم بد احتمالاً به نتیجه خوب نمی‌رسد. اما این قاعده که همیشه کیفیت یک تصمیم را بر اساس پیامدهای آن بسنجیم، اشتباه است.


چرا باید از نتیجه‌گرایی خلاص شویم؟

ما می‌خواهیم بهتر تصمیم بگیریم.

وقتی تصور می‌کنیم هر پیامد خوبی برآمده از تصمیم خوب است، از تجربیات خودمان و داستان‌های دیگران درس‌های غلط می‌گیریم.

برای نمونه، شاید کسی را بشناسیم که با قاچاق اسلحه یا اخاذی به پول زیادی رسیده است. حالا می‌توانیم بگوییم انجام این جرایم کار درستی است؟ این یک درس اشتباه است که باعث تصمیم‌های بد می‌شود.

به نظرتان چند درصد از مردم، وقتی دیده‌اند یک آدم ثروتمند یا باهوش سیگار می‌کشد یا مواد مخدر مصرف می‌کند، اقدامات مشابه انجام داده‌اند؟ چند درصد از آن‌ها به موفقیت مشابه رسیده‌اند و چند درصد راهی کمپ‌های ترک اعتیاد شده‌اند؟

یا بسیاری از کسانی که اهل پوکر و بازی‌های این‌چنینی هستند، چند باری ریسک بزرگ کرده‌اند و به پول زیاد رسیده‌اند. آیا قمار کردن کار خوبی است؟ پس چرا خیلی از آن‌ها در نهایت همه سرمایه خود را از دست داده‌اند؟

اولین فایده دیدگاه جدیدمان این است که با چشم باز به تصمیم‌ها نگاه می‌کنیم و لزوماً هر جا نتیجه خوبی وجود داشت، فوراً شروع به تقلید و تکرار نمی‌کنیم.

از طرفی، بارها دیده‌ایم که یک کارخانه‌دار قدیمی یا یک آدم جاافتاده، جوان‌ترها را به باد انتقاد می‌گیرد که من چیزی نداشتم، اما الان همه چیز دارم، شما چرا نمی‌توانید؟ اما سوال این است: آیا اگر آن شخص امروز هم جای جوان‌ترها بود، در فضای رقابتی‌تر بازارها می‌توانست از انباری خانه پسرعمویش شروع کند و زیر یک سال به ثروتی عظیم برسد؟

وقتی نتیجه تصمیم را از کیفیت آن تفکیک می‌کنیم، دیگر بی‌جهت خودمان را مقصر نمی‌دانیم. اگر تصمیم‌هایمان خوب و درست بوده، می‌دانیم کاری که باید را انجام دادیم و بیش از آن در توان‌مان نبوده است. اگر هم تصمیم‌های خوبی نگرفته‌ایم، لااقل ایراد کار را می‌فهمیم و با درس‌هایی که آموخته‌ایم، در ادامه راه بهتر تصمیم می‌گیریم.

البته باید بسیار مراقب باشیم که نگاه جدیدمان بهانه‌ای برای توجیه کارهایمان نباشد. کماکان می‌دانیم که نتیجه خوب احتمالاً حاصل یک تصمیم خوب است. اگر نتیجه‌ای گرفته‌ایم که مطلوب نبوده، به احتمال زیاد اشتباهاتی در تصمیم‌گیری داشته‌ایم و بعضی چیزهایی که می‌شد بدانیم را پیگیری نکرده‌ایم.

ما با این نگاه جدید دنبال آرام کردن ذهن‌مان نیستیم. فقط می‌خواهیم ذهن شفاف‌تر و نگاه دقیق‌تری داشته باشیم و درس‌های بهتری بگیریم.

چگونه بفهمیم تصمیم خوب بوده است؟

معما چون حل شود، آسان شود. اکثر افراد وقتی نتیجه یک تصمیم مشخص می‌شود، فورا می‌گویند هر آدم عاقلی می‌داند که نتیجه چنین تصمیمی چه می‌شود. خیلی‌ها هم تکه کلام‌شان این است که: «دیدی گفتم؟! می‌دانستم».

اما این فقط یک سوگیری است (سوگیری بازنگری). اگر جای تصمیم‌گیرنده باشیم و هنوز نتایج معلوم نباشند، پیامدها چندان قابل پیش‌بینی به نظر نمی‌رسند.

برای همین، منصفانه‌ترین و واقعی‌ترین راه برای قضاوت در مورد خوب یا بد بودن یک تصمیم، همین است که به لحظه‌ی تصمیم‌گیری بازگردیم و دنیا را از چشم تصمیم‌گیرنده ببینیم.

آن شخص دنبال چه هدفی بود؟ چه فرضیاتی داشت؟ چه اطلاعاتی در اختیارش بود؟ چه چیزهایی را باید می‌دانست اما نمی‌دانست و دنبالش نرفت؟ چه محدودیت‌هایی مانع دسترسی به اطلاعات بود؟ چه چیزهایی اصلاً در دسترس نبود؟ آیا با توجه به این‌ها، بهترین تصمیم را گرفت؟

بعضی وقت‌ها تصمیم‌ها واقعاً ضعیف هستند و ایرادهای زیادی دارند. گاهی هم تصمیم‌گیرنده روی احتمالات و سناریوهایی حساب کرده که پشتوانه منطقی محکمی دارند، اما در عمل اتفاق دیگری می‌افتد. بعضی مواقع هم می‌بینیم که یک تصمیم با توجه به اطلاعات آن زمان، کاملاً منطقی و دقیق بوده، اما رخدادهای پیش‌بینی‌نشده ماجرا را عوض کرده‌اند.

این ارزیابی‌ها تمرین‌های مهمی هستند. از این طریق از تصمیم‌ها یاد می‌گیریم و به مرور تصمیم‌گیرنده‌های بهتری می‌شویم. هیچ تصمیم‌گیرنده حرفه‌ای بدون اشتباه نیست؛ لذا حتماً در آینده هم خطاهای زیادی خواهیم داشت. این بخشی از رشد مهارت تصمیم‌گیری است – به شرطی که از آن‌ها درس بگیریم و دفعه بعد بهتر عمل کنیم.


به بالا بروید