مشاهده این محتوا فقط برای کاربرانی ممکن است که اشتراک پریمیوم دارند. برای دسترسی، اشتراک پریمیوم تهیه کنید.
مقدمه:
«تصمیم» و «تصمیمگیری» آنقدر در زبان روزمره رایج شدهاند که انگار هیبتشان فرو ریخته و کمتر در مورد اهمیتشان فکر میکنیم. با این حال، کمی تأمل کافی است تا دریابیم هویت و سرنوشتمان تا چه اندازه وابسته به تصمیمهاست. رشته تحصیلی، مهارتها، خودرویی که میرانیم، دایره دوستان و حتی وضعیت تأهل ما، همگی بیش از هر چیز، نتیجه تصمیمهای گذشته ما هستند. اما تأثیر تصمیمها به قلمرو فردی محدود نمیشود. کیفیت خودروهای موجود در بازار، تورمی که با آن دستوپنجه نرم میکنیم و ترافیک خیابانها، همگی پیامد تصمیمهایی هستند که زندگی همه ما را تحت تأثیر قرار میدهند.
اما نمیشود از تصمیمگیری سخن بگوییم و از حل مساله نگوییم. این دو مفهوم چنان به هم وابستهاند که خیلی از ما، آنها را یکی میدانیم. ما معمولاً زمانی آگاهانه به فکر «تصمیمگیری» میافتیم که با یک مسأله درگیریم و از طرفی، حل مسأله همواره ما را با انتخابها و تصمیمهای مختلف مواجه میکند. مثلاً فرض کنید مسألهمان تهیه هزینههای لازم برای برگزاری مراسم ازدواج است. آیا باید به فکر وام باشیم، یا پول قرض کنیم، یا بیشتر کار کنیم و درآمدمان را افزایش دهیم؟ پاسخ به این سؤال، دقیقاً مصداق تصمیمگیری است.

از آنجا که حل مساله و تصمیمگیری از محوریترین مهارتهای انسانی در زندگی و کسبوکار هستند و پیامدهای آیندهمان را شکل میدهند، در علمسین بر این باوریم که قبل از پرداختن به هر مبحث تخصصی دیگر، ابتدا باید توانمندیهای عمومی خود در حل مساله و تصمیمگیری را ارتقا دهیم. در این مسیر، نخستین گام، آشنایی عمیقتر با خود این مفاهیم است.
در این درسنامه، ابتدا تعریفی دقیق برای تصمیمگیری و حل مساله ارائه میدهیم و اجزای هر یک را تشریح میکنیم. سپس، بر این نکته کلیدی تاکید خواهیم کرد که این دو، نه استعدادهایی ذاتی، بلکه مهارتهایی کاملاً آموختنی هستند. در نهایت، یک نقشه راه اولیه به شما ارائه خواهیم داد تا بدانید برای تبدیل شدن به یک حل کننده ماهر مسائل و یک تصمیمگیرنده با ذکاوت، به چه دانش، بینش و ابزارهایی نیاز دارید؛ ملزوماتی که بخش بزرگی از آنها در درسنامههای آینده به تفصیل ارائه خواهد شد.
تصمیمگیری چیست؟
همه ما با مفهوم «انتخاب کردن» به عنوان هسته اصلی تصمیمگیری آشنا هستیم. این درک عمومی بر یک پیشفرض صحیح استوار است: تصمیمگیری تنها زمانی معنا پیدا میکند که حداقل دو گزینه در دسترس باشد. اگر فقط یک راه وجود داشته باشد، عملاً انتخابی در کار نیست و نمیتوان از تصمیمگیری صحبت کرد.
اما آیا تصمیمگیری صرفاً به همان لحظه انتخاب محدود میشود یا فرایندهای پیش و پس از آن را نیز در بر میگیرد؟ به عنوان مثال، تصور کنید قصد خرید یک خودرو را دارید. آیا «تصمیم» شما دقیقاً همان لحظهای است که به فروشنده میگویید: «آن خودروی سفید را میخواهم»؟ یا باید تمام فرایند جستجوی اطلاعات، پرسوجو از دیگران، مقایسه ذهنی گزینهها و حتی تردیدهای درونی را نیز بخشی از تصمیمگیری به حساب آوریم؟
در اغلب حوزههای علمی، اتفاقنظر روشنی وجود دارد که تصمیمگیری یک «فرایند» است، نه یک رویداد لحظهای. این فرایند ابعاد گوناگونی دارد، از تغییرات فیزیولوژیک در بدن تا فعالیتهای پیچیده در مغز. با این حال، جنبهای از تصمیمگیری که بیش از همه مطالعه شده و مهمتر از آن، کنترل بیشتری بر آن داریم، جنبه ذهنی آن است. به همین دلیل، بسیاری از تعاریف علمی، تصمیمگیری را یک فرایند شناختی معرفی میکنند.
البته باید توجه داشت که همه تصمیمها از یک جنس نیستند. ما در این کتاب بر روی تصمیمهای آگاهانه و تحلیلی تمرکز میکنیم که معمولاً در پاسخ به یک مساله یا فرصت مشخص گرفته میشوند. تصمیمهای دیگری نیز وجود دارند، مانند پلک زدن یا پاسخ غریزی به یک صدای ناگهانی، که به صورت خودکار و بدون یک فرایند فکری پیچیده رخ میدهند. اگر چه اینها نیز به نوعی تصمیم هستند، اما تمرکز ما بر آن دسته از تصمیماتی است که میتوانیم با یادگیری و تمرین، کیفیت آنها را بهبود ببخشیم.
اجزای سازنده تصمیم
تفکیک یک تصمیم به اجزای سازندهاش ممکن است در نگاه نخست، یک تمرین نظری و بیفایده به نظر برسد. اما این تصور، اشتباه است. این رویکرد، شباهت بسیاری به شیوه کار یک مکانیک ماهر دارد. او برای یافتن علت یک نقص، هرگز به کل خودرو به صورت یکپارچه نگاه نمیکند؛ بلکه آن را به اجزای بنیادینش مانند سامانه برقرسانی، سوخترسانی و خنککننده تجزیه میکند تا بتواند ریشه مشکل را به دقت شناسایی کند.
به طریقی مشابه، هنگامی که با یک تصمیم پیچیده روبهرو میشویم، اغلب احساس سردرگمی و آشفتگی ذهنی را تجربه میکنیم. این آشفتگی از آن جا ناشی میشود که مولفههای گوناگون تصمیم -اهداف، گزینهها، محدودیتها و پیامدها- در ذهنمان تفکیک نشدهاند. شناخت ساختار یک تصمیم و تفکیک اجزای آن امکان میدهد که این درهمتنیدگی را مدیریت کنیم و بر آن مسلط شویم. در ادامه به مهمترین اجزای سازنده یک تصمیم اشاره میکنیم.
۱- تصمیمگیرنده (Decision-Maker)
در قلب هر تصمیم، یک «عامل انتخابگر» قرار دارد. این عامل هوشمند که انتخاب نهایی را انجام میدهد، میتواند یک فرد، یک گروه (مانند هیئتمدیره یک شرکت)، یک سازمان یا حتی یک الگوریتم هوش مصنوعی باشد. ویژگیهای ذاتی تصمیمگیرنده، از جمله سطح دانش، عمق تجربه، نظام ارزشی و میزان ریسکپذیری او، تأثیری مستقیم و تعیینکننده بر تمام فرایند و نتیجه نهایی تصمیم دارد.
۲- اهداف (Objectives)
اهداف، نتایج مطلوبی هستند که تصمیمگیرنده برای تحقق آنها میکوشد. این مولفه به این پرسش بنیادین پاسخ میدهد: «از این تصمیم، دقیقاً به دنبال دستیابی به چه چیزی هستیم؟» اهداف میتوانند صریح یا ضمنی، و کمی یا کیفی باشند. برای مثال، تصور کنید در حال تصمیمگیری برای خرید یک خودرو هستید. اهداف شما ممکن است شامل «کاهش هزینههای جاری سوخت»، «تأمین حداکثر ایمنی برای خانواده» و «تجربه رانندگی لذتبخش» باشد. همان گونه که در درسهای آینده خواهیم دید، شفافسازی و اولویتبندی دقیق اهداف، سنگ بنای یک تصمیمگیری استوار است.
۳- گزینهها (Alternatives)
گزینهها، مسیرهای عمل ممکنی هستند که برای دستیابی به اهداف تعریفشده وجود دارند. به بیانی دیگر، گزینهها پاسخهای بالقوه به مساله تصمیم هستند. در مثال خرید خودرو، گزینههای شما میتوانند «خرید خودروی بنزینی مدل X»، «خرید خودروی هیبریدی مدل Y» یا حتی «استفاده از حملونقل عمومی به جای خرید خودرو» باشند. باید توجه داشت که بدون شناسایی و صورتبندی گزینههای متنوع و معنادار، فرایند تصمیمگیری اساساً عقیم و بینتیجه باقی میماند.
۴- بستر (Context)
هیچ تصمیمی در خلاء گرفته نمیشود؛ هر تصمیم در یک «بستر» یا محیط مشخص شکل میگیرد. بستر، در بر گیرنده تمام عوامل بیرونی است که بر تصمیم تأثیر میگذارند اما تحت کنترل مستقیم تصمیمگیرنده قرار ندارند. این عوامل طیف وسیعی را شامل میشوند: از محدودیتهای مالی و قوانین حاکم گرفته تا شرایط کلان اقتصادی و فشارهای زمانی. نادیده گرفتن بستر و محدودیتهای آن، یکی از رایجترین و در عین حال پرهزینهترین خطاهای تحلیلی در فرایند تصمیمگیری است.
۵- پیامدها (Outcomes)
پیامدها، نتایج عینی و قابل سنجشی هستند که از انتخاب هر گزینه حاصل میشوند. هر گزینه، مجموعهای از پیامدهای مثبت و منفی را به دنبال دارد. برای مثال، پیامدهای انتخاب خودروی هیبریدی میتواند «صرفهجویی ماهانه یک میلیون تومان در هزینه بنزین» و «کاهش آلایندگی کربنی» در کنار «پرداخت هزینه اولیه بالاتر برای خرید» باشد. بخش مهمی از هنر تصمیمگیری، به توانایی پیشبینی، تحلیل و ارزیابی دقیق همین پیامدها اختصاص دارد که در درسهای آتی به آن خواهیم پرداخت.
حل مساله چیست؟
یک مساله زمانی پدیدار میشود که میان وضعیتی که در آن هستیم (وضعیت فعلی) و وضعیتی که مطلوب ماست، یک شکاف یا فاصله وجود داشته باشد. به بیان دیگر، مساله نقطهای است که در آن تصمیم میگیریم از یک حالت به حالتی دیگر حرکت کنیم. بنابراین، تا زمانی که تصویری روشن از وضعیت فعلی و مطلوب خود نداشته باشیم، در عمل مسالهای برای حل کردن وجود ندارد.
برای مثال، موارد زیر همگی نمونههایی از یک مساله هستند:
۱. میخواهیم از دسترسی به آب کافی برای مصارف ضروری اطمینان حاصل کنیم، اما در حال حاضر چنین اطمینانی وجود ندارد.
۲. میخواهیم رابطهای سازنده و محترمانه با همکار خود داشته باشیم، اما اکنون روابط ما پیوسته با تنش و چالش همراه است.
۳. میخواهیم محصولی که تولید میکنیم ایمنتر باشد، اما در وضعیت فعلی، ایمنی آن در سطح قابل قبولی نیست.
۴. هدف ما رسیدن به سود پایدار ماهانه حداقل صد میلیون تومان است، اما سود فعلی ما بین ۴۰ تا ۶۰ میلیون تومان در نوسان است.
۵. میخواهیم نرخ تورم را به زیر ده درصد کاهش دهیم، اما در حال حاضر این نرخ بالای بیست درصد قرار دارد.
فرایندی که برای پیمودن مسیر از تعریف این شکاف تا دستیابی به یک راهکار طی میکنیم، «حل مساله» نام دارد. باید توجه داشت که این فرایند لزوماً به یک راهکار موفق منتهی نمیشود. با این حال، تمام مجموعه اقدامهای ما، از تلاش برای تعریف دقیق مساله گرفته تا شناسایی و ارزیابی راهکارهای گوناگون، انتخاب یک راهکار و در نهایت، آزمودن آن، بخشی از فرایند حل مساله به شمار میآید.
اگر با دقت بیشتری به این فرایند نگاه کنیم، به یک بینش کلیدی میرسیم: هیچ مسالهای وجود ندارد که به تصمیمگیری ختم نشود. زمانی که به راهکارهای مختلف دست پیدا میکنیم و ناگزیر به انتخاب یکی از آنها هستیم، در حال «تصمیمگیری» هستیم. حتی اگر برای یک مساله تنها یک راهکار قابل تصور باشد، ما همچنان با یک تصمیم مواجهیم: «به کار بستن آن راهکار» یا «صرف نظر کردن از آن». در شرایطی که هیچ راهکاری نیز یافت نشود، باز هم باید میان «ادامه دادن به جستجو» و «رها کردن مساله» یکی را انتخاب کنیم. به همین دلیل، تصمیمگیری همواره و تحت هر شرایطی، جزء جداییناپذیر حل مساله است.
آیا حل مساله و تصمیمگیری مهارتند؟
برخی معتقدند که توانایی حل مسائل پیچیده و گرفتن تصمیمهای درست، یک استعداد ذاتی و شهودی است؛ کیفیتی که یا در وجود یک فرد هست یا نیست. این تصور، شباهت زیادی به این باور دارد که یک ورزشکار بزرگ یا یک نوازنده چیرهدست، تنها به واسطه نبوغ ذاتی خود به موفقیت رسیدهاند.
اما واقعیت چیز دیگری را نشان میدهد. در مقابل این دیدگاه، شواهد علمی و تجربی فراوانی وجود دارد که نشان میدهد حل مساله و تصمیمگیری، بیش از آنکه استعداد باشند، مجموعهای از مهارتها هستند. همانطور که یک نوازنده برای تسلط بر ساز خود نیازمند یادگیری نتها، تمرین گامها و اجرای مکرر قطعات است، یک تصمیمگیرنده ماهر نیز میتواند با یادگیری اصول، تمرین روشمند و تحلیل بازخوردهای دریافتی، تواناییهای خود را به شکل چشمگیری ارتقا دهد.
پژوهشهای علوم شناختی و عصبشناسی نیز این دیدگاه را تایید میکنند. مغز انسان از قابلیتی شگفتانگیز به نام انعطافپذیری عصبی (Neuroplasticity) برخوردار است. این یعنی ساختار و کارکرد مغز ما در پاسخ به یادگیری و تجربه، پیوسته تغییر میکند. هر بار که ما یک چارچوب تحلیلی جدید میآموزیم یا یک مساله را به شیوهای آگاهانه حل میکنیم، در حال تقویت مدارهای عصبی مرتبط با آن مهارت در مغز خود هستیم. به عبارت دیگر، هرچند ممکن است برخی افراد نقطه شروع بهتری داشته باشند، اما این مهارتها مانند هر عضله دیگری در بدن، با تمرین و ممارست قویتر میشوند. بنابراین، پاسخ به این پرسش، یک «بله» قاطع و امیدوارکننده است. حل مساله و تصمیمگیری نه تنها آموختنی هستند، بلکه بهبود آنها یکی از موثرترین راهها برای افزایش کارآمدی فردی و حرفهای است.
نقشه راه تسلط بر حل مساله و تصمیمگیری
بهترین مسیر برای یادگیری حل مساله و تصمیمگیری چیست؟ هیچ پاسخ واحد و سرراستی در کار نیست. پذیرش این ابهام، خود اولین گام در این مسیر است.
حوزه حل مساله و تصمیمگیری به اندازه گستره تجربههای انسانی وسیع است. طبیعی است که هر فرد یا متخصص، نسخهای متناسب با پیشینه و محیط کاری خود ارائه دهد. برای نمونه، ممکن است به یک نویسنده توصیه شود که برای بهبود انتخاب واژگان، کتابهایی غیرمرتبط با حوزه کاریاش بخواند. اما همین توصیه برای یک مهندس که با مسائل فنی سر و کار دارد، کارایی چندانی ندارد.
حتی در یک حوزه تخصصی مشخص هم، راهکارها اغلب بر تجربههای شخصی گوینده متکی هستند. پیشنهادهایی که برای یک نفر حکم سکوی پرش داشتهاند، ممکن است برای دیگری بیفایده یا حتی عقببرنده باشند. یک جراح موفق شاید توصیه کند «برای پیشرفت، باید شجاع باشید». این توصیه برای او منطقی است، چون ذاتاً محتاط بوده و کمی جسارت، تواناییهایش را کامل کرده. اما برای فردی که ذاتاً ریسکپذیر است، همین نسخه میتواند به بیاحتیاطی و آسیب منجر شود.
بنابراین، نقشهراههای آماده و کلیشهای مانند «تصمیمهای مهم را صبح بگیرید» یا «هنگام تصمیمگیری لبخند بزنید» بیش از آنکه به ارتقای توان ما کمک کنند، صرفاً سرگرمکنندهاند. اگر به دنبال یادگیری عمیق و پایدار هستیم، باید بهجای نسخههای سطحی، به چارچوبهایی متکی شویم که ریشه در اصول بنیادین داشته باشند.
اصول وجود دارند که ضرورتشان برای هر نوع مسأله یا تصمیمگیری، انکارناپذیر است: شناخت سازوکار ذهن و توان مدیریت آن، تسلط بر چارچوبهای عمومی حل مسأله، و گسترش مستمر دانش و تجربه تخصصی. این موارد هم آموختنیاند، هم تحت کنترل ما قرار دارند، و هم اثربخشیشان آزموده و اثباتشده است. بر همین اساس میتوان یک چارچوب نتیجهبخش ترسیم کرد، حتی اگر جامع و پر زرق و برق نباشد.
۱- ایجاد بنیان دانش و تجربه
دانش و تجربه، پیشنیازهای اساسی برای هر تحلیل دقیق و تصمیم معتبر هستند. بدون دانش کافی و تجربه مرتبط، هر تحلیلی سطحی و هر تصمیمی سست خواهد بود. این بنیان از دو بخش تشکیل میشود:
✔ دانش تخصصی (The Knowledge): هر مسالهای در یک حوزه مشخص رخ میدهد. نمیتوان در مورد مسائل مالی یک شرکت بدون شناخت اصول حسابداری تصمیم گرفت، یا یک استراتژی بازاریابی را بدون درک رفتار مصرفکننده تدوین کرد. اولین گام، کسب دانش عمیق و بهروز در حوزهای است که با آن سروکار داریم. مطالعه، تحقیق و یادگیری مستمر، زمین بازی و چارچوب ذهنی ما را برای تحلیل مساله فراهم میکند.
✔ تجربه عملی (The Experience): دانش به تنهایی کافی نیست؛ تجربه است که به دانش، جان میبخشد و آن را کاربردی میکند. تجربه در اینجا دو معنای متفاوت دارد: یکی تجربه در حوزه مساله است که به ما کمک میکند الگوها را سریعتر تشخیص دهیم و تفاوتهای ظریف را درک کنیم. اما تجربه در خود عملِ تصمیمگیری نیز به همان اندازه مهم است. ما باید طعم استرس ناشی از عدم قطعیت را بچشیم، سنگینی بار مسئولیت پیامدها را حس کنیم و بیاموزیم که چگونه در میانه ابهام و فشار، ذهن خود را متمرکز نگه داریم. این تمرین عملی، ظرفیت روانی ما را برای مواجهه با تصمیمهای بزرگ آینده افزایش میدهد.
۲- تسلط بر خود و مدیریت عوامل روانشناختی
این مولفه، اگرچه دشوارترین بخش فرایند است، اما بیشترین تاثیر را بر کیفیت تصمیمگیری دارد. اگر دانش و تجربه را مواد اولیه بدانیم، ذهن پردازشگر این مواد است. اگر این پردازشگر به درستی عمل نکند، بهترین مواد اولیه نیز به نتیجهای نامطلوب منجر میشود. تسلط بر خود به معنای شناخت و مدیریت سازوکارهای درونی ذهن است.
عوامل روانشناختی مؤثر بر تصمیمگیری، مانند سوگیریها، هیجانات و مدلهای ذهنی، دنیای بسیار وسیع و متنوعی دارند. از آنجا که به تفصیل در بخش «روانشناسی تصمیمگیری» به این مباحث خواهیم پرداخت، در اینجا به ذکر مصداق و توضیحات بیشتر نمیپردازیم. فعلاً دانستن همین نکته برای ما کافی است که ما انسانها هرگز نمیتوانیم کاملاً منطقی و حسابگرانه تصمیم بگیریم. تصمیمهای ما به شکلی عمیق و گریزناپذیر، ریشه در روان ما دارند؛ واقعیتی که باید آن را شناخت و مدیریت کرد.
۳- آشنایی با ابزارهای تصمیمگیری و روش استفاده از آنها
هنگامی که با یک مساله پیچیده روبهرو میشویم، اتکای صرف به شهود یا تفکر پراکنده، اغلب به نتیجه مطلوب نمیرسد. یک تصمیمگیرنده ماهر، مجموعهای از ابزارها را در اختیار دارد و میداند که برای هر موقعیت از کدام ابزار استفاده کند. این ابزارها را میتوان به سه دسته کلی تقسیم کرد:
✔ ابزارهای تفکر عمومی: اینها ابزارهایی ساده اما مؤثر برای ساختارمند کردن تفکر هستند که تقریباً در هر مسالهای، از شخصی تا حرفهای، کاربرد دارند. تکنیکهایی مانند پنج چرا (5 Whys) برای ریشهیابی مشکلات، یا SCAMPER برای یافتن راهحلهای خلاقانه، در این دسته قرار میگیرند. در درسهای آینده، با بخش مهمی از این ابزارها آشنا خواهیم شد.
✔ ابزارهای تصمیمگیری نیمهتخصصی: این ابزارها برای تحلیل مسائلی که چندین معیار مختلف دارند، طراحی شدهاند و در حوزههای گوناگون مدیریتی، مهندسی و اجتماعی کاربرد دارند. مدلهایی مانند تحلیل SWOT برای ارزیابی موقعیت استراتژیک، ماتریس تصمیم (Decision Matrix) برای مقایسه گزینهها بر اساس معیارهای مختلف، یا فرایند تحلیل سلسلهمراتبی (AHP) نمونههایی از این دستهاند. در درسهای آینده، با تعدادی از ابزارهای نیمهتخصصی پرکاربرد در مدیریت، و مهندسی صنایع آشنا خواهیم شد.
✔ تکنیکهای کاملاً تخصصی: این ابزارها برای حل مسائل بسیار مشخص در یک حوزه خاص توسعه یافتهاند و نیازمند دانش فنی عمیق هستند. برای مثال، یک مدیر مالی از مدلهای پیچیده ارزیابی طرحهای سرمایهای (مانند NPV یا IRR) برای تصمیمگیری در مورد یک پروژه استفاده میکند و یک مدیر زنجیره تامین، از الگوریتمهای بهینهسازی موجودی برای تعیین مقدار سفارشات بهره میبرد. وظیفه هر متخصص این است که ابزارهای کلیدی حوزه خود را شناسایی کرده و برای یادگیری و تسلط بر آنها برنامهریزی کند.
شما درس 1 از مجموعه حوزه تصمیمگیری را مطالعه کردهاید. درسهای این مجموعه به ترتیب عبارتند از: