مشاهده این محتوا فقط برای کاربرانی ممکن است که اشتراک پریمیوم دارند. برای دسترسی، اشتراک پریمیوم تهیه کنید.
مقدمه:
وقتی برای اولین بار وارد دنیای مدیریت و توسعه محصول میشویم، معمولاً با خودمان اینطور فکر میکنیم: «خب، باید یک محصول بسازیم، درست مثل یک پروژه». همینطور هم شروع میکنیم. میگوییم «پروژهمان را استارت زدیم»، بعد از چند هفته اعلام میکنیم «پنجاه درصد پیش رفتیم»، و بالاخره یک روز با خوشحالی میگوییم «پروژه تموم شد».
این رویکرد که آن را «تفکر پروژهای» مینامیم، به خودی خود اشتباه نیست. اما برای درک عمیقتر توسعه محصول، باید با دیدگاه دیگری به نام «تفکر محصولی» نیز آشنا شویم. از این منظر، محصول یک پروژه با آغاز و پایان معین نیست؛ بلکه موجودی زنده است که پیوسته رشد میکند، تکامل مییابد و خود را با محیط پیرامونش سازگار میکند.

در این درسنامه، هدفمان معرفی شفاف هر دو دیدگاه است. ابتدا تفکر پروژهای را به عنوان یک مدل ذهنی رایج و شناختهشده بررسی میکنیم و سپس برای تکمیل این تصویر، به سراغ تفکر محصولی میرویم. هر دو رویکرد ارزشمند هستند، اما کاربردهای متفاوتی دارند. در پایان مشخص خواهیم کرد که هر یک در چه شرایطی میتوانند بهترین انتخاب باشند.
الف) تفکر پروژه چیست؟
تصور کنید میخواهید یک اپلیکیشن موبایل بسازید. احتمالاً اولین کاری که انجام میدهید این است که مینشینید و لیست قابلیتهایی را که باید داشته باشد مینویسید: صفحه ورود، پروفایل کاربری، بخش پیامرسانی، و غیره. بعد برای هر کدام زمان تخمین میزنید و میگویید مثلاً تا سه ماه دیگر نسخه اولیه آماده میشود.
این رویکرد، همان تفکر پروژهای است. در این رویکرد، شما از ابتدا میدانید که میخواهید چه چیزی بسازید. مشخصات محصول نهایی روشن است، زمان لازم برای ساخت تخمین زده شده و یک نقطه پایان مشخص وجود دارد.
این رویکرد بر دو فرض استوار است:
اول، ما فرض میکنیم که تمام پیشنیازها را میتوانیم با دقت بالا حدس بزنیم. وقتی مینشینید و لیست قابلیتها را مینویسید، در واقع فکر میکنید: «من میدانم کاربران به چه چیزی نیاز دارند».
دوم، ما فرض میکنیم که ملزومات ثابت میمانند و در تمام طول پروژه نیازی به تغییر آنها نیست. مثلاً با خودمان میگوییم کاربر به طراحی مدرن علاقه دارد و این علاقه بعداً هم ادامه خواهد داشت.
بنا به این فرضها، تفکر پروژه چند ویژگی دارد:
اول، چون همه چیز از قبل مشخص است، میتوانید پیشرفت کار را اندازهگیری کنید. اگر قرار بود ده قابلیت بسازید و پنجتایش را ساختهاید، یعنی پنجاه درصد کار پیش رفته. ساده و قابل فهم.
دوم، تمرکز روی خروجی است. دقیقاً همان چیزهایی که باید به وجود بیاورید. همان اپلیکیشن با همان ده قابلیتی که از اول لیست کرده بودید. موفقیت پروژه را با این میسنجند که آیا این خروجیها تحویل داده شده یا نه. البته وقتی تمرکز روی این موارد باشد، کمتر به این فکر میکنیم که این خروجیها چه تأثیری روی کاربران گذاشتهاند یا آیا واقعاً مشکلشان را حل کردهاند.
سوم، تغییرات هزینه بیشتری دارند. اگر وسط کار متوجه شویم که یکی از قابلیتهای اصلی به درد کاربر نمیخورد و باید تغییر کند، باید دوباره برنامهریزی کنیم، زمانبندی را تغییر دهیم و شاید منابع بیشتری را اختصاص دهیم. به همین دلیل، در رویکرد پروژهای، علاقه کمتری به تغییر دادن برنامهها نشان میدهیم، مگر واقعاً احساس کنیم که تغییر کاملاً ضروری است.
ب) تفکر محصول چیست؟
تفکر محصول، یک جابهجایی از تمرکز صرف بر «ساختن» به تمرکز بر «ایجاد ارزش برای کاربر و حل مشکلات واقعی او» است. در این رویکرد، محصول یک پروژه با تاریخ انقضا نیست، بلکه موجودیتی زنده است که باید به طور مداوم رشد کند و تکامل یابد.
اما این تفکر از کجا نشأت گرفته است؟
در فرایند توسعه محصول، بدیهی است که داشتن ویژگیهای مناسب برای توسعهدهندگان اهمیت دارد. اما در نهایت، تمام این ویژگیها ابزاری هستند برای رسیدن به دو هدف اصلی: پاسخ بهتر به نیازهای مشتریان و ایجاد سود پایدار برای کسبوکار. بنابراین، حتی اگر محصولی با بالاترین کیفیت فنی بسازید، اما آن محصول نتواند توجه بازار را جلب کند و به سودآوری برسد، تمام دستاوردهای فنی بیاهمیت خواهند شد.
اما آیا از همان ابتدا میتوانیم بفهمیم که یک محصول دقیقاً باید چگونه باشد و چه ویژگیهایی داشته باشد که بهترین تأثیر را بگذارد؟ در مورد اکثر محصولات، پاسخ منفی است. شاید ویژگیهایی که برای تیم توسعه جذاب به نظر میرسند، برای مشتریان هیچ جذابیتی نداشته باشند. یا ممکن است در میانه راه، نیازهای مشتریان به کلی تغییر کند.
همین «عدم قطعیت» سنگ بنای تفکر محصول است. این رویکرد میگوید: «چون نمیدانیم چه چیزی بهترین نتیجه را میدهد، پس باید در عمل یاد بگیریم». این یادگیری با تکیه بر فرضیات نظری رخ نمیدهد، بلکه نیازمند آزمایش کردن، اندازهگیری نتایج و انطباق دادن مداوم محصول با واقعیتهای بیرونی است.
در چنین فضایی، «تغییر» نه تنها یک اتفاق محتمل، بلکه بخشی ضروری از مسیر تکامل محصول محسوب میشود. پس اگر متوجه شویم مشتریان به قابلیتی که ماهها برای آن زحمت کشیدهایم هیچ علاقهای ندارند، مسیر را تغییر میدهیم و قابلیتی را توسعه میدهیم که برایشان واقعاً مهم است.
مثلاً یک شبکه اجتماعی را در نظر بگیرید. تیم محصول ممکن است بفهمد که کاربران بیشتر از ویژگی «اشتراکگذاری عکس» استفاده میکنند تا «چت گروهی». در تفکر پروژهای، اگر چت گروهی در برنامه اولیه بوده، باید آن را تکمیل کنند و به سختی میتوانیم از آن چشمپوشی کنیم. اما وقتی با تفکر محصول به موضوع نگاه میکنیم، منابع بیشتری را روی بهبود اشتراکگذاری عکس متمرکز میکنیم، چون این همان چیزی است که کاربران واقعاً ارزش قائل هستند و بیشتر از آن استفاده میکنند. حتی ممکن است توسعه چت گروهی را به تعویق بیندازیم یا اصلاً از آن صرفنظر کنیم.
در این رویکرد، نقطه آغاز و پایان مشخصی برای مسیر توسعه وجود ندارد. همانطور که محیط، فناوری و نیازهای کاربران تغییر میکند، محصول نیز باید متناسب با آن تکامل یابد و همیشه فضایی برای بهبود وجود خواهد داشت. این نگاه افق دید ما را بلندمدتتر میکند، ما را با اهداف استراتژیک سازمان همسوتر میسازد و کمک میکند تا برای دستیابی به دستاوردهای بزرگتر در آینده، از برخی منافع کوتاهمدت چشمپوشی کنیم.
پ) برای توسعه محصول، کدام تفکر مناسبتر است؟
رویکرد پروژهای زمانی کارآمد است که بتوانیم متغیرهای اصلی را پیشبینی کنیم، خروجیهای مشخصی را بر اساس آنها تعریف کنیم و کار را به پیش ببریم. اگر اطلاعات در دسترس به اندازهای باشد که نیازی به آزمون و خطا نباشد و محیط نیز پایدار بماند، تفکر پروژهای میتواند گزینهای بسیار مناسب باشد. این رویکرد به ما کمک میکند تا محدودیتها را بهتر مدیریت کنیم و محصول را طی یک برنامه دقیق، قابل پیشبینی و در چارچوب منابع موجود توسعه دهیم.
برای نمونه، تصور کنید یک شرکت قطعهای با مشخصات فنی کاملاً دقیق به شما سفارش داده است. ابعاد، جنس مواد و حتی استانداردهای کیفی، همگی به روشنی تعریف شدهاند. در این حالت که شرایط پایدار و اطلاعات کافی است، رویکرد پروژهای نه تنها مناسب، بلکه ضروری است. این رویکرد به شما کمک میکند تا اقداماتی مانند خرید مواد اولیه، آزمونهای کیفی و هماهنگی با تأمینکنندگان را با دقت بالایی انجام دهید، هزینهها را کاهش دهید و محصول را به موقع تحویل دهید.
یا فرض کنید میخواهید نسخه موبایل یک سیستم موجود را بسازید که دقیقاً همان قابلیتهای نسخه وب را داشته باشد. نیازها روشن است، انتظارات کاربران مشخص است، و فقط باید همان تجربه را در پلتفرم دیگری تکرار کنید. اینجا هم تفکر پروژهای کاملاً منطقی است.
اما حالتی دیگر را در نظر بگیرید. فرض کنید محصول شما ایدهای کاملاً جدید است و نمیدانید بازار چه واکنشی به آن نشان خواهد داد. برای مثال، میخواهید دماسنجی تولید کنید که هر ساعت، دمای اتاق را با صدای بلند اعلام میکند. آیا مشتریان واقعاً چنین محصولی را میخرند؟ نمیدانید! آیا بهتر نیست به جای اعلام صوتی، دما را به صورت دیجیتال نمایش دهد؟ یا شاید کاربران ترجیح میدهند تنها زمانی که دما از یک حد معین عبور کرد، هشداری دریافت کنند؟
اینها سوالاتی هستند که پاسخشان را نمیدانید و نمیتوانید صرفاً بر اساس حدس و گمان برنامهریزی کنید. پاسخ این پرسشها باید در مسیر توسعه و از طریق تعامل با واقعیت کشف شود. باید نمونههای اولیه بسازید، با مشتریان بالقوه گفتگو کنید، واکنش آنها را بسنجید و بر اساس بازخوردها برای گام بعدی تصمیم بگیرید. این قلمروِ تفکر محصولی است.
حتی ممکن است محصول شما چندان جدید نباشد، اما در محیطی به شدت متغیر فعالیت کنید. برای مثال، میخواهید یک پیامرسان شبیه به تلگرام تولید کنید که توسعه آن چند سال زمان میبرد. آیا میتوانید پیشبینی کنید که تا دو سال دیگر، اولویت کاربران در پیامرسانها چه خواهد بود؟ آیا میدانید رقبای جدید با چه قابلیتهای متمایزی وارد بازار خواهند شد؟ در این جا نیز ابهامات فراوان است و تکیه بر فرضیات اولیه، شما را از واقعیتهای بازار دور میکند.
حقیقت این است که این دو تفکر مکمل یکدیگرند، نه جایگزین. گاهی در دل یک استراتژی محصولی بلندمدت، پروژههایی کوچک با اهداف مشخص تعریف میشوند. برای مثال، مهاجرت دادن سیستم پرداخت محصول به یک زیرساخت جدید، میتواند یک پروژه با برنامهریزی دقیق، زمانبندی مشخص و خروجی معین باشد. اما استراتژی کلی محصول و مسیر تکامل آن، همچنان باید با تفکر محصولی هدایت شود.
شما درس 2 از مجموعه مدیریت و توسعه محصول را مطالعه کردهاید. درسهای این مجموعه به ترتیب عبارتند از:
